دلتنگی های یه عاشق خسته

این دیگه آخر خل بازیه . . .

دلتنگی های یه عاشق خسته

این دیگه آخر خل بازیه . . .

یه حس عجیب

احساس یه کتاب قدیمی رو دارم که گوشه قفسه داره خاک میخوره ، جالبه که اصلا ناراحت نیستم . کلی هم با این حس حال میکنم . دارم دیوونه میشم ، یکی نیست منو بیدار کنه . . .

وداع

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم، تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زینهمه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو، ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد، می رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم، صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم، خنده بلب، خونین دل
می روم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

"فروغ فرخزاد"

احساس خوب

امروز از ناصی یه اس ام اس برام اومد :
احساس خوب وقتیه که یکنفر دلتنگت بشه ، احساس بهتر اینه که یکنفر عاشقت بشه ، اما بهترین احساس اینه که یک نفر هیچوقت فراموشت نکنه .